پدرسالاری (patriarchy)، دینامیزمی خودترمیمی برای تقویت مناسبات درونی خویش دارد. چه مردان و چه زنان، گرچه خود قربانی خشونت ذاتی پدرسالاری اند، به تدریج عضوی از این سیستم بسته شده و به تقویت همبستگی مکانیکی آن کمک می کنند. نظام پدرسالاری به کودکان اش هزینه ای را تحمیل می کند که در حکم سرمایه گذاری برای بقای ارگانیک خود نظام عمل می نماید. پسرانی که سالیانی تحت استیلای ستمگرانه پدر-شاه، تحقیر دیده اند و خواری چشیده اند، چشم به روزی دوخته اند که میراث پدر را تصرف کنند و بازار پدرسالاری را پررونق تراز پیش در دست گیرند. هیچ عقل حسابگری در فصل برداشت، سرمایه خود را به زیردستان نمی سپارد. بدین ترتیب پدرسالاران قدیم می روند اما استیلا و تحقیر و تحمیل تولید «مثل» می کند و در قالب پدرانی جدید حیات خود ادامه می دهد.
زنان، که ورشکستگان اصلی این تجارت شوم اند، در این آشفته بازار مجال «معامله» ندارند. در خانه ی پدر تبعیت می کردند و در بستر شوهر تمکین. اما زنان نیز ناخواسته باردار نطفه های پلید پدرسالاری اند. حاصل این تجاوز به حریم زنان، انعقاد عقده هایی است که از کینه ارتزاق می کند. با زایش نوزاد ذکور، زنان نیروی انتقامشان را بر پسران خود فرامی افکنند و بدین ترتیب بدل به چرخ دنده ای دیگر در این مجموعه ی مخوف می شوند. عشق مادرانه در نظام پدرسالاری، به یک رابطه مالکانه ی بیمارگونه بدل می شود. مادران، قربانیانِ دیرینِ پدرخواندگی در کالبد پسران شان تغییر جنسیت می دهند و نظام پیشین را خشن تر از قبل بازمی آفرینند. مادر با فرافکنی آرزوها و عقده ها بر فرزند ذکور، او را «آلت» خود می کند تا با التذاذ سادیستی از این هویت مردانه، خود را ارضا نماید. تبعیض خشن مادران در مواجه به روابط جنسی شازده پسرهاشان در مقایسه با دختران بخت برگشته، نشان از همین کارکرد انتقام گیرانه ی فرزند ذکور دارد. در غیاب یک رابطه ی عاشقانه ی زناشویی در نظام پدر سالار، عشقی آلوده به پسر شکل می گیرد که به تعبیری فرویدی، خاستگاهی شهوانی دارد. بی دلیل نیست که در نگاه مادران نظام پدرسالار، عروس خانواده، هوویی است که می خواهد معشوق مادر را از چنگش در آورد. بدین ترتیب دختران در سنت پدرسالاری و پدرسالاری سنتی، تحت استیلای پدر، تبعیض مادر، اراده شوهر، و کینه مادر شوهر، با به انتظار کشیدن نوبت انتقام خود، سیکل پدرسالاری را زنده نگه می دارند.
طاعون پدرسالاری چون ویروسی علاج ناپذیر تسری می یابد تا این دومینو همچنان قربانیان دیگری را به عوامل هار خود بدل سازد. اما این چرخه ی حیات، شاهد جهش هایی نیز هست. گویی بیولوژی پدرسالاری دستخوش فرگشتی داروینی است. از زن ستیزی (misogyny) گرفته تا زن طاقچه نشین (women on a pedestal)، همه گونه هایی اند حامل ژن پدرسالاری. زن روی طاقچه، که همزاد فرهنگ بورژوایی است، به ظاهر «زن دوست» است. زنان را موجوداتی ظریف و حساس می داند که معصومیت آن ها در محیط خشن و بی رحم اجتماع در معرض خطر است. زنان را باید در محیط امن خانه، از گزندها دور داشت چراکه روح پاک آن ها طاقت ماهیت خشن و رقابتی محیط های کاری را ندارد. مردان در عوض موظف اند به این فرشتگان بی آلایش پناه دهند، حمایت کنند، و از گزندها دور دارند.
چنین رویکردی در لوای ظاهر زن پرست خود، طینتی پدرسالارانه دارد. زنان را موجوداتی ساده و تک بعدی می پندارد که توان مراقبت از خود را ندارند. کودکانی که بی قیمومیت مردان، تشخیص دو مقوله هر از بر برایشان دشوار است. زنان را باید اهلی کرد و گرنه سادگی ذاتی آن ها دامن شان را می آلاید. نگاه دوقطبی نجیب/جنده به زن از بطن این تفکر زاده می شود. در این نگاه زنان همچنان به عرصه ی عمومی راهی ندارند. گرچه ماواشان دیگر کنج پستو نیست، اما روی طاقچه جا خوش کرده اند. نقش شان تزیینی است. در بهترین حالت نقش تکمیل کننده ی مرد را دارند. چرا که این تلقی مرد را محور می داند و ارزشی مستقل برای زنانگی قایل نیست.
چنین دگردیسی شکلی پدرسالاری را می توان به حوزه ی سیاسی نیز تعمیم داد. همان طور که محمد توکلی ترقی با نگاهی تیزبین نشان می دهد، تا پیش از جنبش مشروطه، پدر-شاه نماد پدرسالاری کهن سیاسی است. اوست که اراده اش بر رعیت قوامیت دارد. مملکت ملک پدری شاه است و رعیت اندرونی اش. در این حرمسرا، مردانگی در انحصار پدر-پادشاه است. مابقی ضعیفگان اند و خواجگان. این یکی گیس بریده و آن دگر اخته. بدین ترتیب مردانگی آلتی است در انحصار اراده ی سیاسی پادشاه.
در مبارزه با نظام پدرشاهی، مشروطه خواهان از استعاره ای مهم بهره گرفتند. تعبیر «مام وطن» که برای نخستین بار به ادبیات سیاسی ایران وارد می شود، حس ناموس پرست مردان را نشانه می گیرد. مادر وطن در این روایت سیاسی، قربانی هرزگی پدر است که او را به خودفروشی مقابل بیگانگان وا می دارد. در خانه ی وطن، مردم دیگر رعیت نیستند. خواهر و برادرانی اند که باید این مادر فرتوت را از مرگ نجات دهند. در این نگاه گرچه تعبیر مام میهن تغییر ماهوی با پدرشاهی پیشامشروطه دارد، اما هنوز دی ان ای پدرسالاری را می توان در سلول هایش رصد کرد.
مشابه نگاه طاقچه ای به زنان، مادر وطن تعبیری است که هویت و شخصیت زن را به «ناموس» فرومی کاهد. با کوبیدن بر طبل «غیرت»، بذر قیمومیت را از پدر-شاه می رباید و به شکلی دموکراتیک (!)، میان مردان تقسیم می کند. عرصه سیاسی در این نگاه، جایگاه مردان است. زنان را باید از این عرصه پلید دورداشت وگرنه به سرنوشت غم انگیز مادروطن دچار می شوند که روزی به تخت روسیه روسیاه بود و روزی به آغوش انگلیس آغشته. طبعا در این استمداد غیرت، زنان مخاطب ندای مشروطه خواهان نیستند. طنز تلخ این ماجرا آن جایی است که در ستایش زنان شهید در راه آرمان مشروطه، رشادت آن ها، «مردانه[1]» توصیف می شود[2]. گویی در این الگو مردانگی معادل بی کم و کاست ارزش های اخلاقی است.
[1] در نامه ی جمعیت رفاه زنان خطاب به ستار خان، مردان ایران دعوت می شوند تا از زنان تعصب مردانه فراگیرند چرا که باور این گروه، زنان عصر جدید بیش از مردان از «شریعت غیرت و کیش فتوت» بهره مندند. این نامه در روزنامه مساوات منتشر شد.
[2] تاسفبار آن که بیش از نیم قرن بعد، روشنفکر فرنگ دیده ایران در توصیف اسوه ی زنانگی، او را زنی می خواند که «مردانگی در رکابش جوانمردی می آموزد.»